رد شدن به محتوای اصلی

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *اندیشمندان*


●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ_ ●
●_ فرگرد اندیشمند _●
__________________
هرکه را جامه پارسا بینی
پارسا دان ونیکمرد انگار
ور ندانی که در درونش چیست
محتسب را دررون خانه چکار .
* گلستان سعدی
__________________

در پیرامون ما همواره انسانهای بسیاری زندگی میکنند که شاید شناخت هریک ویک به یک آنان برای ما مقدور نباشد اما اگر انسان فردی باشد که به آدمی وافکار واندیشه های او اهمیت داده از انسا نهائی باشد که آشنائی با نوع تفکر مردمی حال هرانسانی در هر مقام و سن وجایگاهی که هست ,خشنود میشود آنگاه شناسائی مردم برای او خود نوعی کار وعلاقمندی محسوب میشودوتنها کسانی به آن توجه کرده واهمیت میدهند وبه کسانی باز میگردد که بنوعی از شناخت آدمی وجهان فکر ودهن واندیشه وروح انسانی مردمان امروز , بنوعی با کار یا حرفه ی آنان مربوط میگردد چون جامعه شناسان وانسان شناسان وراونشناسان و اگر در زمینه کاری نباشد وعلاقمندی فرد به شناخت آدمی ومسائل پیرامون آن باشد اینگونه افرادی نیز از دسته مردمان اندیشمندی هستند که بتنوعی شناخت بشر را لازمه شناخت درست زندگی می دانند ومسلم است که این اندیشه بدی نیست ونمیشود گفت از سر بیکاری به چنین علاقمندی غیر طبیعی علاقمند است چرا که بدین گونه نیست وعلت آن این است که کسی که زندگی برای او مهم باشد میداند شناخت آدمی نیز در مجموعه مسائلی که در رابطه با زندگی باشد همانقدر مهم است که شناخت ماهیت اصلی خود زندگی.
شاید بپرسید چرا ؟!

ادامه در لینک زیر :

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

سخن بزرگان . نصایح حکیمانه . پند و اندرز دانشمندان

باید از دگم گرایی ها در اندیشه فلسفی دوری کرد . فردریش نیچه هیچ می دانی فرصتی که از آن بهره نمی گیری، آرزوی دیگران است؟! . جک لندن چو گرمای تن مردان کهن به آسمان پر کشید با یادشان اندیشه هواخواهان خویش را گرما دهند . اُرد بزرگ چه زیباست هنگامی که در اوج نشاط و بی نیازی هستی دست به دعا برداری . جبران خلیل جبران بايد در محدوده ي امكانات زميني بيافرينيم، و در آفرينش به زمين وفادار بمانيم . فردریش نیچه زندگی خود را تبدیل به مدرسه ای برای یاد گرفتن کن . جان دیوی برای ارواح بشری چه چیزی بالاتر از این است که در هر رنج و محنتی غمخوار یکدیگر و در هر شادی شریک خنده های هم و در خلوت خاطرات یکدیگر تنها تصاویر ماندگار و ابدی وجود هم باشند . جرج الیوت آنگاه که سندانی ، پا برجا باش ، روزی که چکش گشتی محکمتر بکوب . جان قلوریو یک ساعت زندگی با افتخار و شکوه به یک قرن گمنام زیستن می ارزد . سر والتر اسکات اراده زندگي برتر و نيرومند تر در مفهوم ناچيز نبرد براي زندگي نيست، بلكه در اراده جنگ اراده قدرت و اراده مافوق قدرت است! . فردریش نیچه به رویاها ایمان بیاورید که دروازه های ابدیت اند . جبران خل...

زندگینامه نادر شاه افشار

زندگینامه و بیوگرافی مختصری نادر شاه افشار نادر شاه افشار از ایل افشار بود او از مشهورترین پادشاهان ایران بعد از اسلام است ، ابتدا نادر قلی یا ندرقلی نامیده می شد موقعی که افغانها و روس ها و عثمانی ها از اطراف بایران دست انداخته بودند و مملکت در نهایت هرج و مرج بود یکعده سوار با خود همراه کرد و به طهماسب صفوی که کین پدر برخواسته بود همراه شد فتنه های داخلی را خواباند افغانها را هم بیرون ریخت ، شاه طهماسب صفوی از شهرت و اعتبار نادر در بین مردم دچار رشک و حسادت گشت و برای نشان دادن قدرت خود با لشکری بزرگ به سوی عثمانی تاخت و در آن جنگ هزاران سرباز ایرانی را در جنگ چالدران بدلیل عدم توانایی به کشتن داد و خود از میدان جنگ گریخت نادر با سپاهی اندک و خسته از کارزار از مشرق به سوی مغرب ایران تاخت و تا قلب کشور عثمانی پیش رفت و سرزمینهای بسیاری را به خاک ایران افزود و از آنجا به قفقاز تحت اشغال روس ها رفت که با کمال تعجب دید روسها خود پیش از روبرو شدن با او پا به فرار گذاشته اند در مسیر بر گشت در سال 1148 در دشت مغان در مجلس ریش سفیدان ایران از فرماندهی ارتش استعفا نمود و دلیلش اعمال پس پرد...

امداد جناب سلطان حسین صفوی

در دودمان صفوی خبر رسید فلان روستای نزدیک اصفهان سیل آمده است و کوهی ریزش نموده مردم ده روز است گرسنه اند چند روزی که گذشت شاه سلطان حسین مشغول خوردن غذا بود یاد آن روستا افتاد یکی از نزدیکان خود را با پنج محافظ فرستاد تا میزان خسارات آن روستا را وارسی کنند و نیازهای آنها را گزارش دهند تا نسخه ایی برای حل مشکل آن روستا پیچیده شود . چون به آن روستا رسیدند دیدند قشری از گِل و لای روستا را در بر گرفته و خانه ایی با سقف دیده نمی شود مردم رنجور بر زمین خود را می کشیدند و بوی مردار به مشام می رسید . از اسب پیاده شده و کمی در روستا گشتند فقر و بیچاره گی در حدی بود که کمک رسانی به آنها را بسیار سخت می کرد اشراف زاده گفت برگردیم و بگویم هیچ چیزی اینجا درست نیست و هر چه زودتر غذا و کمک بفرستند . چون بازگشتند دیدند جماعتی در جایی که اسبها را بسته بودند جمع شده و چون آنها را دیدند می دویدند . خوب که نگاه کردند دیدند هر یک تکه گوشتی در دست گرفته و از آنها دور می شوند . مردم از گرسنگی اسبها را پاره پاره کرده و از استخوانها نیز نگذشته بودند . هوا نزدیک تاریکی بود در گوشه ایی نشستند تا ف...