رد شدن به محتوای اصلی

داستانک امنیت در دستگاه دیوانی

روزی مردی پیش قاضی آمده و گفت : ای قاضی نگهبان دروازه شهر هر بار که من وارد و یا خارج می شوم مرا به تمسخر می گیرد و در مقابل حتی نزدیکانم دشنامم می دهد . قاضی پرسید چرا ؟ این رفتار را می کند مگر تو چه کرده ایی آن مرد گفت : هیچ ، خود در شگفتم چرا با من چنین می کند .

قاضی گفت بیا برویم و خود با لباسی پوشیده در پشت سر شاکی به راه افتاده و به او گفت به دروازه شو تا ببینم این نگهبان چگونه است . به دروازه که رسیدند نگهبان پوز خندی زد و شروع کرد به دشنام گویی و تمسخر آن مرد بیچاره . قاضی صورت خویش را از زیر نقاب بیرون آورد و گفت مردک مگر مریضی که با رهگذران اینچنین می کنی سپس دستور داد او را گرفته و محبس برده و بر کف پایش ۵۰ ضربه شلاق بزنند .

سه روز بعد دستور داد نگهبان را بیاورند و رو کرد به او و گفت مشکل تو با این مرد در چه بود که هر بار او را می دیدی دیوانه میشدی و چنین می گفتی .

مرد گفت : هیچ

قاضی پرسید پس چرا در میان این همه آدم به او می گفتی ؟

گفت : چون می پنداشتم این حق را دارم که با مردم چنین کنم اما هر ضربه شلاق به یادم آورد که باید پا از گلیم خود بیرون نگذارم .

قاضی گفت : عجیب است با این که به تو بدی نکرده بود تو به او می تاختی ؟ چون فکر می کردی این حق را داری !؟

آن مرد گفت سالها به مردم به مانند زیر دست می نگریستم فکر می کردم چون مواجب بگیر سلطانم پس دیگران از من پایین تر هستند . این شد که کم کم به عابرین آن طور برخورد می کردم که دوست داشتم .

قاضی پس از آن ماجرا پنهانی در کار کارمندان و کارگزاران دستگاه دیوانی دقت کرد و دید اغلب آنها دیگر وظایف خویش را آن گونه که دستور گرفته اند انجام نمی دهند و هر یک به شیوه ایی به خطاکاری روی آورده اند . به محضر سلطان شد و شرح جریان را بگفت .

سلطان در دم دستور داد او را بگیرند و به محبس برده و ۵۰ چوب بر کف پای بیچاره قاضی بنوازند . چون قاضی را بار دیگر به پیشگاه سلطان آوردند سلطان گفت : خوب حالا فهمیدی در کار دیوانی دخالت کردن چه مزه ایی دارد . قاضی سر افکنده و گریان گفت : آری و سپاس از چوب سلطان که مرا به خود آورد .

قاضی چون از درگاه سلطانی برون شد با خود گفت : عجبا ! من به پیش سلطان شدم تا خطاهای عوامل حکومت را باز گویم و او به من فهماند زمان چقدر دستگاه و دیوان را عوض می کند . متفکر یگانه کشورمان ارد بزرگ می گوید : ریشه رشد تبهکاری در امنیت بزهکار است . و اینچنین بود که قاضی دست از قضاوت شسته با خانواده عزم ترک دیار خویش کرد . چون از دروازه خارج می شد دید همان نگهبان بزهکار با ترکه ایی در دست ، مردم را مضحکه و مورد ریش خند قرار می دهد …

اسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.irاسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.irاسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.irاسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.irاسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.irاسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.irاسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.irاسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.ir


منبع :داستانکهایی هست در این وبلاگ

http://refigheman.pib.ir/263756/

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

جملات کوتاه و زیبا از باشگاه مهندسان ایران

من هفتصد بار اشتباه نکردم. من یک بار اشتباه نکردم من زمانی موفق شدم که هفتصد راهی را که موفقیت آمیز نبود اصلاح کردم. هر گاه راهی را که عمل نمی کرد حذف کردم راهی را پیدا کردم که کار می کرد. توماس ادیسون انتخابات درست و سازنده ، ناجی کشور و نادیده گرفتن آن ، پگاه رستاخیزی هولناک است . ارد بزرگ هر گاه خبر های بد را به عنوان یک نیاز به تغییر و نه یک خبر منفی پذیرفتید شما از آن شکست نخورده اید بلکه از آن چیزهای تازه آموخته اید . بیل گیتس زمانیکه دانش یک مرد برای موفقیت کافی است. ولی تقوای او کافی نیست. هر چه را که او ممکن است بدست آورد دوباره از دست خواهد داد. کنفسیوس فرمانروای اندرزگو شایسته فرمانروای نیست تنها آنانی شایسته اند که اهل کارند . ارد بزرگ موفقیت به همان اندازه شکست خطرناک است. لائو تزو برای قضاوت در مورد موفقیت خودت ببین چه بدست آورده ای و در قبال آن چه از دست داده ای. دالای لاما آنگاه که آزادی فدای میهن پرستی می شود و وارون بر این میهن پرستی فدای چیزهای دیگر ، کشور رو به پلشدی می گرایید و درد . ارد بزرگ ریش سفیدان ، زنجیر ارتباط نسل ها هستند . و خاندان بدون ریش

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *جهان*

● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ● ● فرگرد جهان ● دنیای امروزی ،درذهن وفکر واندیشه و نگاهِ دل ما دنیائی ست که شتابان رو به رشدی میرود که گوئی هرچه دویده وتلاش کنیم تا همپای آن گام برداریم هرروز باز گامی عقب هستیم وهنوز بسیار برای برداشتن این« یک قدم باقیمانده» می بایست تلاش کنیم ,تا زیاد هم عقب نمانده باشیم .اما بهرشکل ,آدمی ,قادر نیست بدون امید وتلاش ,خود را د رجهانی که نیاز به صبوری وشکیبائی و پشتکار دارد به آسانی به مکانی برساند ,که درآن احساس خرسندی وخوشبختی کند وبا طبیعت درونی انسانی که همواره با رسیدن به هر انتهائراهی , راه دیگری را جستجو میکند وخواستاربیشتر وبیشتر است وهرگز رضایت درونی او بطور کامل از درخواست خواسته ای جدید خاموش نمیشود , خود را بطور کامل در جهان بودن خویش خوشبخت وکامران وکامروا,احساس کند وشاید اگر همین انگیزه ی بیشتر خواستن نبود کمتر آدمی به موفقیتهای کنونی امروز میرسید اما متاسفانه انسانهای کنونی درجهان درجای اینکه هدف وتلاش خویش را بر این بگذارند که دنیائی بهتر را داشته باشند بیشتر براین تلاش میکنند که دنیای فردی خود را بدون دیگران به بهتر شدن های اقتص

بعد سوم فر گرد هیچ

جلد نخست کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا جلد دوم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا جلد سوم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا جلد چهارم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا ●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ _● ●_ فرگرد هیچ _● _______ «حافظ» _______ ستاره ای بدرخشید وماه مجلس شد دل رمیدهی ماراانیس ومونس شد نگار من که به مکتب نرفت وخط ننوشت بغمزه مسئله آموز صد مدرّس شد ببیوی اودل بیمار عاشقان چو صبا فدای عارض نسرین وچشم نرگس شد بصدر مصطبه ام می نشاند اکنون دوست گدای شهر نگه کن , که میر مجلس شد خیال آب خضر بست وجام اسکندر بجرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد طرب سرای محبت کنون شود معمور که طاق ابروی جیار منش مهندس شد لب از ترشح مّی پاک کن برای خدا که خاطرم به هزاران گنه مُوّسس شد کرشمه ی تو شرابی بعاشقان پیمود که علم بیخبر افتاد و عقل بی حس شد چوزر عزیز وجودست نظم , من, آری قبول دولتیان کیمیای این مس شد ز راه میکده یاران عنان بگردانید چرا که «حافظ» از این راه رفت ومفلس شد. ________*«حافظ» _________ در اندیشه ها ی آدمی همواره